تعداد بازدید 57
|
نویسنده |
پیام |
parisa
ارسالها : | 2196 |
عضویت: | 13 /3 /1392 |
محل زندگی: | کرج |
حالت من: |
| جنسیت من |
| سن: | 15 |
تشکرها : | 5315 |
تشکر شده : | 2453 |
|
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم، ولی او...
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانمتو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم... تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت معلم گفته بود انشا بنویسیدموضوع این بود علم بهتر است یا ثروت من نوشته بودم علم بهتر استمادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید تو نوشته بودی علم بهتر است شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود خودکارش روز قبل تمام شده بود معلم آن روز او را تنبیه کردبقیه بچه ها به او خندیدند آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت من در خانه ای بزرگ می شدم که بهارتوی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید سال های آخر دبیرستان بودباید آماده می شدیم برای ساختن آینده من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودمتو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت روزنامه چاپ شده بودهر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنمتو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود من آن روز خوشحال تر از آن بودمکه بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!! چند سال گذشتوقت گرفتن نتایج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودمتو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود وقت قضاوت بودجامعه ی ما همیشه قضاوت می کند من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنندتو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند زندگی ادامه دارد ... هیچ وقت پایان نمی گیرد ... من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!! او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!! من ، تو ، اوهیچگاه در کنار هم نبودیم هیچگاه یکدیگر را نشناختیم اما من و تو اگر به جای او بودیمآخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!
|
|
سه شنبه 16 مهر 1392 - 22:08 |
|
از این پاسخ تشکر شده |
|
|
از این پاسخ تشکر شده: |
2 کاربر از parisa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
migren + mehrdad + |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.