آخه من الان چي بگم؟
با اين کارت ميخاستي چي رو ثابت کني؟
يعني الان شما حامي مامورين شهرداري هستي ؟
خدايا ما رو از شر شيطان رانده شده در امان نگه دار
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 292 | amirzarbakhsh |
![]() |
0 | 579 | ailar |
![]() |
0 | 528 | helya |
![]() |
3 | 973 | mr-like |
![]() |
1 | 719 | mr-like |
![]() |
5 | 1496 | mr-like |
آخه من الان چي بگم؟
با اين کارت ميخاستي چي رو ثابت کني؟
يعني الان شما حامي مامورين شهرداري هستي ؟
خدايا ما رو از شر شيطان رانده شده در امان نگه دار
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
عکس این دختره رو ببینی شب خوابت نمیبره
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اول بسم الله بگید بعدش
به ادامه مطلب رجوع کنید
تعداد صفحات : 6