ما امروز آنچه را که بخواهیم می پوشیم، حتی اگر نداشته باشیم، به زور اقساط و قرض و تیغ زدن و با یک عمر وقت گرفتن و دوختن و ...و نشان دادن.همه ی زندگی مان شده است بازی کردن و تماشاچی جمع کردن.اما چطور می توانیم هرچه داریم بپوشیم درحالیکه...
برخی از شرکتها بجای استخدام کارمند، قصد دارند برده جنسی استخدام کنند. اتفاق تاسف باری که هر روز بیشتر از روز گذشته در محیط های کاری گسترده می شود و در این میان نهادهای مسئول هم انگار توجه چندانی به جلوگیری از این فاجعه ندارند...
خواهرم:
نمی گویم حتماً چادر بپوش
اما گوهر وجودت را به چشم های هیز
ارزان نفروش...
پیامبر اکرم فرمودند: در شب معراج گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم.
زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد.
دیگری را دیدم که گوشت بدن خویش را می خورد و آتش در زیر او شعله می کشید.
رسول خدا (ص) فرمود :
زنی که از موی سرش آویخته شده بود ? موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند.
زنی که گوشت بدن خود را می خورد ? خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.
مدیر کل امور فرهنگی سازمان ملی جوانان در گفتگو با روزنامه ایران گفت: «مجردها برای فرار از ازدواج بهانه میتراشند. درصد بسیاری از دختران و پسران آمادگی ازدواج دارند و تنها منتظرند از سوی افرادی تشویق به آن شوند».
صحنه: داخلی، روز
نور، صدا، تصویر...حرکت!
مادر: آفرین پسرم... برو ازدواج کن! هووووورررراااا.
پسر: من که نه کار دارم نه میتوانم خانه اجاره کنم چطوری بروم زن بگیرم؟
پدر: تو میتوانی پسرم... برو جلو، ما پشتت هستیم!
صدای افرادی از توی کوچه: آفرین، صدآفرین، هزار و سیصدآفرین! ( مگر نشنیدید که گفتند جوان منتظر است از سوی افرادی(؟!) تشویق به ازدواج شود، حالا چه فرقی میکند افرادش چه کسانی باشند؟) پسر: ولی من هنوز نمیتوانم پول توجیبی خودم را هم دربیاورم. پدر به خواهر و برادر کوچکتر: خب تشویقش کنید! یک و یک و یک، دو و دو و دو! خواهر کوچکتر: هول نشو دقت کن... مسابقه است، همت کن! برادر کوچکتر: هیپ هیپ هورا... زنده باد شادوماد! پسر: بابا شما که یک عروسی مختصر هم نمیتوانید برای من بگیرید چرا بقیه را علیه من میشورانید؟ پدر: ساکت باش، تو حالیات نمیشود! ما داریم تشویقت میکنیم بدبخت! صداهای توی کوچه: ما منتظر عروسی هستیم... هیچجا نمیریم همینجا هستیم! مادر( تحت تاثیر جو): نون و پنیر و سالاد، یالله بشو تو داماد!
پسر: من حتی یک دست کت و شلوار درست و حسابی هم ندارم که برویم خواستگاری... هزار جور گرفتاری دارم. درسم هنوز تمام نشده. شهریه کلاسهایم را با بدبختی جور میکنم. هرکس از راه میرسد به من گیر میدهد. زور همه به جوانها رسیده. آن وقت توقع دارید بروم یک نفر را انتخاب کنم برای همه عمر؟ با چه آموزشی؟ از بچگی به ما گفتند دخترها لولو خورخورهاند. بزرگتر که شدیم گفتند بحران ازدواج است، مواظب باش دخترها گولت نزنند. تا با همکلاسی دخترمان دو کلام حرف زدیم طرف پرسید چه کارهای؟ راست میگوید خب. با کدام درآمد میخواهم دستش را بگیرم بیاورمش کجا؟! این جوری میخواهم خوشبختش کنم؟ شما فکر میکنید مشکلات من یکی دوتاست؟ پدر: پس با این همه مشکل آن گوشه نشستهای چه غلطی میکنی؟ آن چیست که داری میتراشی؟ پسر: بهانه است!! میتراشم که یک وقت مجبورم نکنید ازدواج کنم!
درباره ما
سلام دوستان گلم
این وبلاگ رو واسه همه دختر پسرای گل ایرانی و هموطنای گلم در سراسر دنیا درست کردم.
امیدوارم که با فعالیت توی این مکان و بازدید و نظرهاتون من و همکارام رو مشتاق به ادامه کار توی این وبلاگ بکنید