ترول مدرسه ( حتما بخوانید)
بقیه ترول در ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
آموزش رویت | 0 | 293 | amirzarbakhsh |
سلاااااااام | 0 | 581 | ailar |
چه عاملی باعث ایجادحسادت فرزندان میشود؟ | 0 | 530 | helya |
نقاشی و هنـــر آرایش بر روی چشم | 3 | 979 | mr-like |
مدل کتونی های جدید | 1 | 721 | mr-like |
ازدواج پسر 9 ساله با زن 62 ساله ! | 5 | 1497 | mr-like |
بقیه ترول در ادامه مطلب
به به چه بوی حال بهم زنی
یادش بخیر
ما که مدرسه نمیریم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
منتظر نظرات شما دوستای گلم هستم
اینجاست که بازم برتری پسرا معلوم میشه!!!
خخخخخخخخخخخخخ
نظر بده جانم...
اگه قرار باشه فقط یک درو انتخاب کنید کدوم در خواهد بود؟
منتظر نظرات دوستان هستم
فاجعه انسانی برای دختران ایرانی/ 6 میلیون پیردختر داریم
با توجه به اینکه در روز دختر باید حرف های زد که باعث خوشحالی دختران گردد اما این واقعیت های تلخ باید مورد توجه دولتمردان ، خانواده ها و خود دختران قرار گیرد.
یک آسیب شناس اجتماعی با اعلام اینکه 11 میلیون دختر آماده ازدواج داریم؛ از شیوع پدیده پیر دختری در ایران خبر داد و گفت: 4 تا 6 میلیون پیردختردر کشور وجود دارند که این می تواند تبعات اجتماعی بدی را برای جامعه رقم زند.
شبکه ایران نوشت: دکتر مجید ابهری با بیان اینکه این دختران به این نتیجه رسیده اند که ازدواج به درد آن ها نمی خورد افزود: 40 درصد دختران مجرد ایرانی به مرحله تجرد کامل رسیده اند که عوامل زیادی دراین زمینه نقش داشته است.
وی با تاکید بر افزایش آماردختران مجرد و آماده ازدواج ، دلایل مختلفی مثل مشکلات اقتصادی ، تورم و گرانی ، اشتغال ؛ گرانی مسکن از نظرمادی و حس عدم مسئولیت پذیری پسران از نظر رفتاری را از موانع اصلی ازدواج خواند.
ابهری عبور دختران از سنین مطلوب ازدواج وحتی رسیدن به سن یائسگی را پیر دختری خواند و گفت: این افراد سن مطلوب ازدواج را به دلایلی از دست داده اند اما هنوز مجرد می باشندو اینچنین امروز جامعه مواجه با پدیده به نام "پیر دختری "شده است.
برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
بقیه در ادامه مطلب
دوستان عزیز ظر فراموش نشه
ضد دختر
بعد اين كه مدتها دنبال دختري باوقار گشتيم كه هم خانوادهي اصيل داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمهام دختري را معرفي كرد. وقتي پرسيدم از كجا ميداند دختر همان كسي است كه من ميخواهم، گفت: توي تاكسي ديدمش. از قيافهاش خوشم آمد. وقتي پياده شد، تعقيبش كردم. دم در خانه بابايش را ديدم كه داشت با يكي از همسايهها حرف ميزد. به ظاهرش ميخورد آدم خوبي باشد. خلاصه چونکه قيافهي دختره حسابي به دلم نشسته بود تصمیم گرفتم هرطور شده اين وصلت را جور كن . وقتي حرفهاي مستدل! عمه را شنيديم گفتيم: يا نصيب و يا قسمت! همين را دنبال ميكنيم. انشاءالله خوب است. اين طوري شد كه رفتيم خواستگاري.
پدر دختر پرسيد: آقازاده چه كارهاند؟
-دانشجو هستند.
-ميدانم دانشجو هستند. شغلشان چيست؟
-ما هم شغلشان را عرض كرديم.
-يعني بابت درس خواندن پول ميگيرند؟
-نخير، اتفاقاً در دانشگاه آزاد درس ميخوانند و به اندازهي هيكلشان پول ميدهند.
-پس بيكار هستند!
-اختيار داريد قربان! ايشان قرار است مهندس شوند!
پدر دختر گفت: ما دختر به شغل نسيه نميدهيم. بفرماييد! و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمايي كرد.
عمهخانم كه ميخواست هر طور شده...
برای مشاهده کامل مطلب به ادامه مطلب مراجعه کنید...
مدیر کل امور فرهنگی سازمان ملی جوانان در گفتگو با روزنامه ایران گفت: «مجردها برای فرار از ازدواج بهانه میتراشند. درصد بسیاری از دختران و پسران آمادگی ازدواج دارند و تنها منتظرند از سوی افرادی تشویق به آن شوند».
صحنه: داخلی، روز
نور، صدا، تصویر...حرکت!
مادر: آفرین پسرم... برو ازدواج کن! هووووورررراااا.
پسر: من که نه کار دارم نه میتوانم خانه اجاره کنم چطوری بروم زن بگیرم؟
پدر: تو میتوانی پسرم... برو جلو، ما پشتت هستیم!
صدای افرادی از توی کوچه: آفرین، صدآفرین، هزار و سیصدآفرین! ( مگر نشنیدید که گفتند جوان منتظر است از سوی افرادی(؟!) تشویق به ازدواج شود، حالا چه فرقی میکند افرادش چه کسانی باشند؟) پسر: ولی من هنوز نمیتوانم پول توجیبی خودم را هم دربیاورم. پدر به خواهر و برادر کوچکتر: خب تشویقش کنید! یک و یک و یک، دو و دو و دو! خواهر کوچکتر: هول نشو دقت کن... مسابقه است، همت کن! برادر کوچکتر: هیپ هیپ هورا... زنده باد شادوماد! پسر: بابا شما که یک عروسی مختصر هم نمیتوانید برای من بگیرید چرا بقیه را علیه من میشورانید؟ پدر: ساکت باش، تو حالیات نمیشود! ما داریم تشویقت میکنیم بدبخت! صداهای توی کوچه: ما منتظر عروسی هستیم... هیچجا نمیریم همینجا هستیم! مادر( تحت تاثیر جو): نون و پنیر و سالاد، یالله بشو تو داماد!
پسر: من حتی یک دست کت و شلوار درست و حسابی هم ندارم که برویم خواستگاری... هزار جور گرفتاری دارم. درسم هنوز تمام نشده. شهریه کلاسهایم را با بدبختی جور میکنم. هرکس از راه میرسد به من گیر میدهد. زور همه به جوانها رسیده. آن وقت توقع دارید بروم یک نفر را انتخاب کنم برای همه عمر؟ با چه آموزشی؟ از بچگی به ما گفتند دخترها لولو خورخورهاند. بزرگتر که شدیم گفتند بحران ازدواج است، مواظب باش دخترها گولت نزنند. تا با همکلاسی دخترمان دو کلام حرف زدیم طرف پرسید چه کارهای؟ راست میگوید خب. با کدام درآمد میخواهم دستش را بگیرم بیاورمش کجا؟! این جوری میخواهم خوشبختش کنم؟ شما فکر میکنید مشکلات من یکی دوتاست؟ پدر: پس با این همه مشکل آن گوشه نشستهای چه غلطی میکنی؟ آن چیست که داری میتراشی؟ پسر: بهانه است!! میتراشم که یک وقت مجبورم نکنید ازدواج کنم!
خاطرات یک دانشجوی دختر دم بخت
امروز هیچکس از من خواستگاری نکرد!
دوشنبه اول مهر: امروز روز اولي است كه من دانشجو شدهام. شمارهي كلاس را از روي برد پيدا كردم. توي كلاس هيچ كس نبود، فقط يك پسر نشسته بود. وقتي پرسيدم: كلاس ادبيات اينجاست؟ خنديد و گفت: بله، اما تشكيل نميشه! و در مقابل تعجبم گفت يكي دو هفتهي اول كه كلاسها تشكيل نميشود و خنديد. با اينكه از خنديدنش لجم گرفت، اما فكر كنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسيد ترم يكي هستيد يا نه؟ گمانم ميخواست سر صحبت را باز كند و بيايد خواستگاري؛ اما شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد نخندد!
***
دو هفته بعد، سهشنبه: امروز دوباره دانشگاه رفتم. همان پسر را ديدم. از دور به من سلام كرد. جوابش را ندادم. شايد دوباره ميخواست خواستگاري كند. وارد كلاس كه شدم استاد گفت: دو هفته از كلاسها گذشته، تا حالا كجا بوديد؟ يكي از پسرهاي كلاس گفت: لابد خواب بودن. من هم اخم كردم. اگر از من خواستگاري كند، هيچ وقت جوابش را نميدهم چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد طعنه نزند!
***
چهارشنبه: امروز صبح قبل اينكه به دانشگاه بروم از اصغرآقا بقال سر كوچه كيك و سانديس گرفتم. از من پرسيد دانشگاه چه طور است؟ جوابش را ندادم. به نظرم ميخواست خواستگاري كند، اما رويش نشد. اگر خواستگاري هم ميكرد، قبول نميكردم؛ آخر شرط اول من براي ازدواج اين است كه تحصيلات شوهرم اندازهي خودم باشد!
***
سه هفته بعد شنبه: امروز سرم درد ميكرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال تمام مدت جلوي مغازهاش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره ديدمش. اين دفعه كه به مغازهاش بروم ميگويم قصد ازدواج ندارم تا جوان بيچاره از بلاتكليفي دربيايد، چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم گير نباشد!
***
چهارشنبه: امروز يكي از پسرهاي سال بالايي كه ديرش شده بود به من تنه زد؛ بعد عذرخواهي كرد و بخشيدمش. به نظرم ميخواست خواستگاري كند، چون فهميد من چه همسر باگذشتي برايش ميشوم؛ اما من قبول نميكنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم حواسش جمع باشد و به كسي تنه نزند!
***
دوشنبه: امروز از اصغرآقا بقال 2 تا كيك و سانديس گرفتم. وقتي گفتم دوتا، بلند پرسيد چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخمهايش كه تو هم رفت فهميد غيرتي است. حالا مطمئنم كه او نميتواند شوهر من باشد. چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم غيرتي نباشد، اين كارها قديمي شده!
***
دوشنبه: امروز روز بدي بود. همان پسر سال بالايي شيريني ازدواجش را پخش كرد. خيلي ناراحت شدم. دیگر حتي اگر به پايم هم بيفتد با او ازدواج نميكنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم وفادار باشد!
***
شنبه: امروز يك پسر بچه توي مغازهي اصغرآقا بقال بود. اول خيال كردم خواهرزادهاش است، اما بچه هي بابا بابا ميگفت. دوزاريم افتاد كه اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نكردم. آخر شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زن ديگري نداشته باشد!
***
يكشنبه: امروز همان پسري كه روز اول ديدم آمد طرفم. ميدانستم دير يا زود از من خواستگاري ميكند. كمي من و من كرد و بعد خواست از طرف او از دوستم "ساناز" خواستگاري كنم و اجازه بگيرم كمي با او حرف بزند. قبول نكردم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم چشم پاك باشد!
***
ترم آخر: امروز هيچكس از من خواستگاري نكرد. من ميدانم آخرسر مجبور ميشوم زن اكبرآقا مكانيك بشوم!
تعداد صفحات : 18