داستان دوم حجاب(پوشش جهنمی)ارسال کننده ایلار

داستان اول

داستان دوم

ارسال کننده آیلار

<< پوشش جهنمی >>

يك روز عصر با دوستاي بسيار صميميم وارد مغازه مانتو فروشي شديم دوستام داشتن به مانتو نگاه ميكردن منم تو ويترونو نگاه ميكردم يكي از دوستام يك مانتو خيلي تنگ و كوتاه با يك رنگ بسيار جيغ دستم داد و گفت برو پرو كن.

اول خيلي مقاومت كردم ولي به اصرار دوستام مجبور به پوشيدنش شدم.

توي آينه خودمو برانداز كردم

اين منم؟؟؟؟

توي افكار خودم بودم داشتم تو آينه خودمو نگا ميكردم  كه دوستم در اتاق پرو باز كرد دوستام سوتي زدن و گفتند:وااااي ..آيلار ماه شدي ماه خيلي پسر كش شدي خيلي بهت مياد حتما بايد بگيريش با تحريك ها و تعريفاشون منم مجبور شدم بگيرمش .

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...

دوستام هميشه از مانتوهاي كوتاهو تنگ و ساپورت يا همون جوراب شلواري هاي نازك ميپوشيدن پوششون افتضاح بود ولي من كاملا با اونا تضاد داشتم يه دختر ساده مانتويي كه دوستام سعي داشتن منم مثل خودشون دربيارن كه موفقم شدن.

همراه مانتوهم يك ساپورت بسيار نازك به طوري كاملا وقتي ميپوشيدم پام معلوم بود.

خيلي از خودم خجالت كشيدم هر كاري كردم كه اونا منصرف بشن مقاموت كردم ولي فايده اي نداشت دوستام ميگفتن اگه نياريشون تنت نكني نه ما نه تو منم چون به دوستام خيلي وابسته بودم و از بچكي باهاشون دوست بودم

با اجبار آوردمشون

اوايل خيلي خجالت ميكشيدم روم نميشد بيرون برم ولي كم كم برام عادي شد مانتو كوتاه ساپورت تنگ و نازك  ديگه اونقد از خود راضي بودم  و از خودم دور شده بودم اون قد دوستام تو سرم خوندن كه ديگه نگاه هاي هيز پسراو مردارو نميفهميدم

ديگه نگاه هاي شهوتناك برام مهم نبود

تازه خوشمم ميومد و به خودم افتخار ميكردم كه جلب توجه ميكنم و همه بهم نگا ميكنن.با اين تيپي كه براي خودم ساخته بودم فكر ميكردم

من كلاسمو و بقيه چادري ها و مانتويي هاي ساده امل و بي كلاس.

 يه روز عصر توي اينترنت گشت ميزدم به يه بخشي رسيدم "دختر ساپورت پوش"

يه الاغي بود كه يه ساپورت تنش كرده بودن خيلي عصباني شدم...داشتم آتيش ميگرفتم داشتن به نوعي به من توهين ميكردن چون من ساپورت پوش بودم.

يك نظر نوشتم و ابراز نارضايتي كردم بعد از چند نظر پشت سر هم كه گذاشتم مدير وبلاگ هم پابه پاي من جوابم رو ميداد جواب هاي قانع كننده ولي من قبول نكردم  فكر كردم بد نيست كه درباره حرفاش فكر كنم

آيلار؟؟؟داري باخودت چيكار ميكني؟تو دختر به اون سادگيو پاكي كه هركي ميديدت تحسينت ميكرد حالا چرا بايد هركي ببينتت فوش نثارت كنه چرا  خونوادت بايد از داشتن چنين دختري خجالت بكشن تو توي يك خونواده با فرهنگ و با آبرو بزرگ شدي

واقعا نگاه هاي هيزو شهوتناك ارزش اينهمه بي آبروييو داره؟؟

چه سود يا نفعي از اين نگاه ها ميبري؟

از خونه بيرون رفتم با همون پوشش افتضاحم اين بار با دقت نگا ه كردم داشتم زير نگاه هاي هيزو شهوتناك مردا و پسرا آب ميشدم

از خودم به خاطر بدوبيرا هايي كه بسياري از عابران نثارم ميكردند خجالت ميكشيدم چرا من بايد همچين لباس بپوشم كه مردايي كه با زناشون بيرون اومدن زيرزيركي نگام كنن  ؟

احساس ميكردم شخصيتم خورد شده احساس كردم يك عقده ايم وگرنه چرا بايد بدنمو به نمايش بزارم؟؟من خودم دارم فرياد ميزنم  اي مردا و پسرا  بيايين نگام كنين با زبون بي زبوني

من كمبود دارم؟؟پس ايمانم كجا رفته؟؟مگه من يه دختر مسلمان نيستم؟مگه دينمون بهمون نگفته مگه قران بهمون سفارش نكرده بدنتونو به نامحرم نشون ندين ؟؟من چه هدفي ازين كار دارم؟؟

اينا افكاري بود كه تا خونه تو سرم بودند

به محض اينكه به خونه رسيدم تمام ساپورت و مانتوهاي تنگي رو مايه لعنت فرستادنم بودنو سوزوندم همشونو....!!!

تموم بي آبرويي هامو تا اين مدت آتيش زدم حرف هاي مدير اون وبلاگ خيلي بهم كمك كرد كه بتونم خودمو بشناسم:

"من يك بانوي ايراني ام يك بانوي با ايمان و مسلمان حداقل سعي كنيم طوري زندگي كنيم كه وقتي ازدواج كرديم و زندگي مشترك تشكيل داديم بخاطر اين روزها افسوس نخوريمو فكر نكنيم به همسرمون خيانت كرديم واقعا چرا چيزيو كه متعلق به همسرمون هستو به نمايش براي نا محرم بزاريم؟؟اين خيانت و بي انصافي در حق همسر يا حتي خودمون نيست ؟؟

واقعا اين پوشش ها چه فايده اي برامون داره؟؟بجز اينكه برچسب بي بندوباري و بي آبروييو بهمون بزنه......؟؟؟؟"

آیلار خانوم بهت تبریک میگم

حالا خودتون قضاوت کنید...

منتظر داستان های بعدی ما باشید