داستان دوم
ارسال کننده آیلار
<< پوشش جهنمی >>
يك روز عصر با دوستاي بسيار صميميم وارد مغازه مانتو فروشي شديم دوستام داشتن به مانتو نگاه ميكردن منم تو ويترونو نگاه ميكردم يكي از دوستام يك مانتو خيلي تنگ و كوتاه با يك رنگ بسيار جيغ دستم داد و گفت برو پرو كن.
اول خيلي مقاومت كردم ولي به اصرار دوستام مجبور به پوشيدنش شدم.
توي آينه خودمو برانداز كردم
اين منم؟؟؟؟
توي افكار خودم بودم داشتم تو آينه خودمو نگا ميكردم كه دوستم در اتاق پرو باز كرد دوستام سوتي زدن و گفتند:وااااي ..آيلار ماه شدي ماه خيلي پسر كش شدي خيلي بهت مياد حتما بايد بگيريش با تحريك ها و تعريفاشون منم مجبور شدم بگيرمش .
برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...